حتما برایت پیش آمده تصمیم های بزرگ بگیری و خودت را هم در حد اجرای آن ببینی،اما اسب سرکش نفست تمام آرزوها و تصمیم هایت را جلوی چشمت دود میکند و به هوا می فرستد؛و بعد،خیال میکنی از تو چه باقی می ماند؟هیچ،یک جسم تو خالی،یک هویت تخریب شده و یک آدم غیر قابل اعتماد که حتی خودش را هم قبول ندارد.
اگر آن تصمیم بزرگ دوری از گناه باشد وضع خیلی بدتر است.بعد از شکستن عهد،تازه به یاد خدا می افتی،خجالت می کشی.به یاد امام زمانت می افتی،خجالت میکشی و بیشتر از همه من،از بانویی 18 ساله خجالت می کشم.
دریغ که هنوز احترام و ارزش آنان را در وجودم نهادینه نکرده ام.
و برگردیم به روزمرّگی......