۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

خودمونی با امام زمان

اقاجون،خیلی وقته که ازتون کمک میخوام.اما همیشه پای گناه که میفته،قرار و مدارام یادم میره.

آقای من،دلم گرفته،میخوام از همه ببرم.نفسم تنگ شده.هر وقت که گناهی میکنم،بعدش تنم میلرزه که یه وقت نکنه شما و مادرتون از من ناامید بشین،منو نوکر ندونین،ولم کنین به حال خودم.

تقصیر من نیست آقا.تو جهاد اکبر موفق نبودم.نفس قویه و من ضعیف.آقا،خودت به دادم برس.تو رو جون مادرت...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
sina

شرمندگی

حتما برایت پیش آمده تصمیم های بزرگ بگیری و خودت را هم در حد اجرای آن ببینی،اما اسب سرکش نفست تمام آرزوها و تصمیم هایت را جلوی چشمت دود میکند و به هوا می فرستد؛و بعد،خیال میکنی از تو چه باقی می ماند؟هیچ،یک جسم تو خالی،یک هویت تخریب شده و یک آدم غیر قابل اعتماد که حتی خودش را هم قبول ندارد.
اگر آن تصمیم بزرگ دوری از گناه باشد وضع خیلی بدتر است.بعد از شکستن عهد،تازه به یاد خدا می افتی،خجالت می کشی.به یاد امام زمانت می افتی،خجالت میکشی و بیشتر از همه من،از بانویی 18 ساله خجالت می کشم.
دریغ که هنوز احترام و ارزش آنان را در وجودم نهادینه نکرده ام.
و برگردیم به روزمرّگی......
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sina

کمک!

تازگیا خیلی داره فشار میاد.خدایا خودت گفتی همیشه یارتم.یه راهی بهم نشون بده.فقط تو رو دارم.دیگه دور و بری ها هم خودشونو زدن به اون راه.حالم بده.........

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sina