اقاجون،خیلی وقته که ازتون کمک میخوام.اما همیشه پای گناه که میفته،قرار و مدارام یادم میره.
آقای من،دلم گرفته،میخوام از همه ببرم.نفسم تنگ شده.هر وقت که گناهی میکنم،بعدش تنم میلرزه که یه وقت نکنه شما و مادرتون از من ناامید بشین،منو نوکر ندونین،ولم کنین به حال خودم.
تقصیر من نیست آقا.تو جهاد اکبر موفق نبودم.نفس قویه و من ضعیف.آقا،خودت به دادم برس.تو رو جون مادرت...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.